آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

سلامتی و دوباره شیطنت

  سلام به دختر نازنین خودم خدارو شکر الان حالت بهتره و از همه دوستای نازنینم که جویای احوالت بودن تشکر میکنم و به داشتن همچین دوستانی افتخار میکنم امیدوارم که هم خودشون و هم نی نیهای نازشون سالم و سرحال باشند همیشه، هفته گذشته رو واقعا نمیدونم چطور بهم گذشت ولی میدونم که سخت گذشت و روزگارم دست خودم نبود و نمیدونستم که کجای دنیا هستم خدا رو شکر الان بهتری و بعد یه هفته بی حالی شیطنتهات رو شروع کردی خیلی بی حوصله و بی تاب بودی بهانه گیر شده بودی شدید امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و ناراحتی از وجود نازنینت دور باشه ، گاهی کم میاوردم و خسته میشدم ، بابایی هم مریض شد و بعدش هم مامان جون جون و جون جون ، یه اوضاعی بود نمیدونم هفته گذشته ر...
27 خرداد 1391

ای ویروس بد!

سلام به نازنین خودم حال و احوالت خوبه ؟ روزهای تعطیل طبق معمول نمیتونم یعنی نمیرسم بیام تو نت پنج شنبه و جمعه که در خدمت خانواده بودیم! البته همیشه هستیم این دو روز بیشتر! صبح از خواب که بیدار شدی با هم کلی بازی کردیم و بهت صبحانه دادم و بعد هم در راستای پوشک گیرون رفتیم تو حمام که از بس خودت رو خیس کگردی بدون نتیجه مثبتتتتت!!!!!!!! منم دیگه یهویی حمامیت کردم و صد البته که مراتب جیغ و داد رو راه انداختی و همه فهمیدن که آرشیدا داره حمام میکنه البته فقط برای شستن سرت اینجوری هستی! بعد هم کمی خودت بازی کردی و هر یه دقیقه اومدی و گفتی بهل بهل، حالا لنگه ظهر نه ناهاری نه چیزی ، تا اینکه بابایی بیدار شد خسته تر از من شبکاره روزهم خوابش نمبیره ولی...
20 خرداد 1391

شهر رنگین کمان

سلام گل بانوی خودم دختر یکی یه دونه و عزیز دردونه من ، امروز ساعت هفت و نیم بیدار شدی و بعد هم رسوندمت خونه جون جون و خودم اداره چون دیشب حالم بد بود و صبح بدتر هم شد نتونستیم شب بمونیم خونه جون جون امروز عین بچه مثبتها کلی نامه کارشناسی بایگانی نشده داشتم که همه رو ردیف کردم ای ول به خودم ! پای مامان جون جون هم خوب نشده و همه متخصصین محترم شهرمون رفتن مرخصی من نمیدونم اگه خدای نکرده برای کسی اتفاقی بیفته کجا باید بره موند واسه شنبه من یک ساعت آخر رو مرخصی گرفتم که زودتر بیام و مامان جون جون کمتر اذیت بشه ، خونه هم که ناهار و بعد هم تلاش برای خوابوندن شما که چون خسته بودی خوابت برد منم کمی استراحت کردم و چند روزی میشه که یکساعت آخر خواب عصرت...
18 خرداد 1391

این پنج روز تعطیلی

سلام گل باقالی این یعنی که من شرمنده هستم  وقتی رفتم دیدم از روز یکشنبه گذشته واست ننوشتم خودم موندم نمیدونم چه جوری توجیه کنم آخه شدنی نیست ولی خوب آخه در جریانی که پنج روز تعطیلی و خوب منم که عمرا بتونم بشینم پای نت ولی آخه پس اون چند روز چی ای باباااااااااا ، خوب اون چند روز که درست و حسابی الان یادم نیست چه کرده ایم ولی روز چهارشنبه از صبح رفتم جلسه تااااا ساعت دوازده چه جلسه ای هم بود بی هیچ نتیجه ای پس از متهم کردن همدیگه با ذکر یه صلوات خاتمه یافت!!!!!!!! بنده روز شنبه رو هم مرخصی گرفتم آخه چند روز تعطیله و من خواستم علاوه بر خدمتگزاری به شکر پنیر چند روزی هم مامان جون جون یه نفس راحت بکشه !!! خاله انیس هم می خواست مرخصی بگیره...
17 خرداد 1391

زن بودن

دخترک قشنگم امروز آمده ام تا برایت حرف دل بنویسم , آمده ام برایت از زن بودن بگویم از زن بودن و تو که دختر نازنین و شکوفه بهاری من هستی همسر آینده و مادر فردایی , عزیزکم زن بودن سخت است خیلی و شاید دلم میخواست که تو پسر بودی نه دختر نه برای اینکه جنس ذکور را از تو که همه عشق منی بیشتر می پسندم بخدایی که یکتاست هرگز هرگز نه مادرم نه ,که سالها قبل من و خاله هرگز بر سر جنس دختر و پسر به توافق نرسیدیم و او پسر دوست میداشت و من عاشق دختر و چه خدا مهربان است که به او یک پسر عسل داد و به من یک دختر شیرین تر از عسل, خدایا عاشقانه دوستت دارم , نه مادر بخاطر اینکه دلم نمیخواست که شانه های نازنینت حتی سالیان بعد باری را تحمل کند و بدان که زن بودن خیلی س...
16 خرداد 1391

الوعده وفا!!!

  چند تا از عکسهای عسلکم تو آتلیه هست فکرشو کنید این مامانی .... بعد نه ماه رفته تازهچندتاشون رو گرفته.آرشیدای ده ماهه.     آرشیدا و پویا گلی  تعامل پدر ودختر در ماستی کردن همدیگه! اولم بابایی شروع کرد آرشیدا هم عشق کرد.!! عشق مامان وقتی دارم نماز میخونم مقعنه من مال ایشونه تا با من همراه بشه قبول باشه قربونتتتتتتت برمممم.   دیگه نیازی نیست کمکت کنیم خودت صندلی میذاری و کاملا مستقل همه کمدت رو بهم میریزی تازه هر چی رو هم در میاری میگی مرسی یعنی شما اینو به من بگیدددددد!!!!!!! صبحانه خوردن پدر و دختر در کلبه آرشیدا ، بابایی گفت یه جوری بگیر من نیام تو عکس منم گفتم...
11 خرداد 1391

چه عجب از این وررررررراااا !!!!

سلام به گل دختری عزیز تر از جانم حالت خوبه عسلی؟ پارسال دوست امسال آشنا وای وای چه مامان تنبل خانی حالا دیگه هفته ای یه مرتبه میاد واست آپ میکنه این که نشد بشه ایطوری!! این تکیه کلام صاحبخونه مون تو بوشهر بود یه پیرزن غرغرو که تا تقی به توقی میخورد میگفت وااا نشد که بشه ایطوووووووریییی!! آخه من دوسال اول استخدامم رو تو بوشهر در غربت کامل گذروندم، بگذریم ، هووووو ووه از دوشنبه هفته گذشته ننوشتم ، ننوشتم که اون روز بعد اداره تلپ بازار بودیم خونه جون جون و بعد رفتیم خونه تا هم اونها نفسی بکشن و هم تو لالا کنی عصر هم رفتیم ددر با مامان جون جون و چون بابایی هنوز شیراز بود تلپ شدیم شب رو اونجا تا من صبح زود بر اداره و زودتر برگردم و تو هم کیفور با...
8 خرداد 1391

غذا نه نه نه!!!!!

سسسسسلام شیپل خوبی عشقم ؟ تو جونی عسل، عرض کنم خدمتت مدتیه که درست و حسابی غذا نمیخوری و من کم کم داره کارم به جونو میرسه و احصاب محصاب ندارم ، هر چی برات درست میکنم در حد چند قاشق تمام چیزهایی رو که دوست داشتی دیگه نمیخوری و من واقعا درمانده شدم فکر کنم چشت کردن حتما حتما هم دکترت چشت کرده هی یبرش پیشش میگه آرشیدا وزنش الان باید آنقدر باشه تازه یه ماه قبل که بردمت خوب وزن گرفته بودی نمیدون چرا عین یو یو عمل میکنی تا یه خورده خوب وزن میگیری بعد به دلایل نامعلومی از غذا خوردن یفتی و هر چی من رشته ام پنبه میکنی دارم افسردگی میگیرم احساس ضعف بهم دست داده آخه مگه من چه کوتاهی میکنم که تو اینجوری میکنی ؟ تازه اون روز دکتر گفت نه خوب وزن گرفته...
2 خرداد 1391
1